از قصه هایی که واسه بچهها میخونیم سواستفاده نکنیم و حرفهای خودمون رو تهش اضافه نکنیم. مثلا نگیم شنگول و منگول قول دادن شبا به موقع بخوابن!
اول خودمون یه بار داستان رو بخونیم تا وسطای قصه مجبور نشیم عوضش کنیم که بچه بفهمه یا نترسه. تغییر دادن قصه، کارکردش رو خراب میکنه. یعنی اگر تو داستان آدم بده میمیره، نباید بگیم اونو نصیحت کردن و قول داد که دیگه کار بد نکنه.
بهتره هر شب برای بچهها قصه بخونیم و و لازم نیست بعدش پیام قصه رو براشون روشن کنیم. بذاریم بچهها، تا صبح تو جادوی قصه بمونن. اگر هم دیدین بچه داره قصه رو تغییر میده، یعنی قصه اثرش رو روش گذاشته.
بچهها خودشون با یکی از شخصیتها همذات پنداری میکنن، لازم نیست درگیر این باشیم قهرمان پسره یا دختر، بچه رو از اون سن درگیر کلیشههای جنسیتی نکنیم.
از بازی صدا و صورتمون برای خوندن قصه استفاده کنیم و وسط قصه، کلمات رو برای بچهها معنی نکنیم، بذاریم بچهها معنیش رو بپرسن بعد براشون توضیح بدیم.
بچهها رو با قصه خسته نکنیم. هر وقت دیدیم بچه زیاد وول میخوره یا داره به چیزای دیگه توجه میکنه یا سوالهای پرت و پلا میپرسه، قصه خوندن رو تموم کنیم.